عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

پسرم قند عسلم

بدون عنوان

این عکس و دیدی کلی خندیدی بعد گفتی میدونی مامان به چی میخندیدیم؟؟؟!!! من :به چی!!! تو : من به نازنین گفتم شاخمو بزنم تو کیک،نازنین گفت نه،منم گفتم باشه..... به کلاهتولد میگفتی شاخ،خداروشکر که نازنین قبول نکرده بود ...
14 شهريور 1396

بدون عنوان

قرار بود برای تولدت ،شیرینی ببری باشگاه ولی گفتی بیسکوئیت رنگارنگ میخوای ببری امروز بالاخره موفق شدی و بین دوستات پخش کردی مربی هم ازت خواست برقصی...... تو هم بی رودرواسی ،راحت رقصیده بودی و بقیه بچه ها هم اومده بودند وسط و باهم میرقصیدید..... همیشه هرکی تولدشه ازش میخوان برقصه،ولی بچه ها خجالت میکشن .......  
13 شهريور 1396

بدون عنوان

معمای دیروزت،یه بچه کوچولوی دوساله بود که داداشش،به زور ماشینش و گرفته بود و داشت گریه میکرد..... راه حل برای آروم کردن بچه باید میدادی.... از همون اولش عصبانی شدی گفتی من هیچ راه حلی به نظرم نمیرسه........
9 شهريور 1396

چالش

هر روز توی سررسید با نقاشی برات یه معما طرح میکنم......تو هم راه حل های زیادی و براش پیدا میکنی....معمای امروزت،یه ظرف دونه روی درخت بلند بود که پرنده باید راه حل پیدا میکرد به دونه ها میرسید راه های زیادی و پیدا کردی گفتی مثل نردبون،جرثقیل،گذاشتن جعبه زیرپا،قطع کردن درخت،هلیکوپتر و ....... آخرش گفتم فقط یه بیل داری گفتی یا با بیل میزنیم بیفته یا شروع میکنیم به کندن خاک ویه کپه خاک درست میکنیم میریم بالای کپه خاک و دونه رو برای مرغه میاریم..... جوابت همونی بود که میخواستم و قراره برات جایزه هم بگیرم  
6 شهريور 1396

پسرخاله ها

  اینجا از پایین کوه پیاده اومدیم بالا...... اولاش زمین بازی داشت که سه تا بچه تو بازیشون به سرسره ها میگفتن قصر.....و تو و آرش بعدش یاد گرفتید و سرسره هارو قلعه خودتون دونستید که خودش ماجراش مفصله.....چقدر برای قلعتون جنگیدید..... بعد انقدر راه رفتیم که شما دوتا نتونستید دیگه راه برید ....بابا و مهدی اومدند دنبالمون ،تا بالای کوه رفتیم...... اونجا یه چشمه بود و یه پسر تپلی خیلی بانمک به اسم مهدی،انقدر قشنگ حرف میزد که من همش به حرف میگرفتمش..... تا شمارو دید با ذوق بهتون گفت بیاید دوست بشیم بازی کنیم...... آرش با یه حالت پوکر فیس بهش گفت :بچه کجایی؟؟ (یعنی تهران همین مدلیه اول مهمه بچه کجایی) بعد ارش رفت عص...
4 شهريور 1396

بدون عنوان

تو :مامان فکر کنم اون خانومه کنار رودخونه منو چشم زد من:چطور مگه؟؟!!!! تو :آخه بهم گفت چقدر چشمات خوشگله بعد باهام عکس انداختن  خانومه ترک بودن اولش ترکی به بقیه گفت اون وسطی چقدر چشماش قشنگه ،که بابا کمی ترکی متوجه میشه فکر میکردی چون گفته چشمات ،چشمت زده ...
3 شهريور 1396

بدون عنوان

پارسال که از شمال برمیگشتیم بابا نتونست بیاد دنبالمون،سه تایی با اتوبوس برگشتیم صندلی کناریمون دوتا دختر دانشجو بودن که باهاشون حرف میزدی...... یکیشون پرسید اسم داداشت چیه گفتی :اسمش مهدی الان یکسالشه همه چی دیگه میتونه بخوره کم مونده مارو هم بخوره لحنت خیلی باحال بود جدی جدی میگفتی یکدفعه صندلی های کناریمون همه زدن زیر خنده.......     خاله سمیرا بهت گفت من اول ترو دوست دارم بعد مهدی و گفتی: نه اون فقط میخوره....       دیشب مهدی غذای تو بشقابشو که خورد با قاشق رفت سراغ قابلمه گفتی :این آخرش مارو هم میخوره..... ...
3 شهريور 1396